"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

+ هیچ وقت نمی دونستم ولی الان هم نمی دونم. دلم جدیدا دوباره نوشتن می خواد و برعکس چند سال پیش که می خواستم بنویسم اما چیزی برای نوشتن نبود، الان موضوع دارم. فکر می کنم این تاثیر تنها بودن، بیشتر و باکیفیت آموختن و غلبه به غمه. حتی از چیزهایی که تو این دوسال لذت می بردم هم الان اونقدر لذت نمی برم و این خوبه. چون از چیزهای جدید تری خوشم اومده. چیزی که فهمیدم اینه که من آدم مجبور شدن و مجبور کردن نیستم. زیاد بکشنم، مثل کش شلوار در می رم و محکم تر به فرد کشنده می خورم و درد میارم. اون آدمی که کشیده اتم، خودم باشم که دیگه بدتر! مجبور کردن خودم به علاقه پیدا کردن نسبت به چیزهایی که به روحیه ام نمی خورن، باعث دردسرن...

+ من خشمگینم... من از همه ی آدم هایی که من دهن خودم رو صاف کردم حالشون رو خوب کنم ولی هیچ وقت حالشون با من خوب نبود، خشمگینم... در حالی که اون آدما، با عوض کردن من خیلی خوب شدن :) باعث می شه احساس بدی داشته باشم. خیلی بد... خیلی بد... 

+ از فلانی هم خشمگینم... من مقصرم... نه اونقدر... دلم می خواد سرش داد بزنم و بگم که من اونقدر هم مقصر نیستم. تقصیر هیچ کس نیست... باور کن... اینقدر به من پیام نده، اینقدر از من انتقاد نکن، اینقدر بهم سیگنال هایی نده که من رو بذاری تو یه مسیر بد. من خر نیستم می فهمم ولی باید خودم رو بزنم به اون راه... من مسئول زندگی تو نیستم... تو حق نداری خشمت رو سر من خالی کنی. ولی هیچ کار نمی کنم و به جاش بهش حق می دم...

+ دلم می خواد عاشق و رها باشم ولی دلم به هیچی قرص نیست... ببخشیدا روزگار... ولی این تقصیر توعه...

+ متوجه شدم که نه قوی ای، نه ضعیفم...

+ آدم های اطرافم می گن تو زیاد فکر می کنی... قبول دارم... ولی چه جوریه که شما می تونید فکر نکنید.

+ بلد نیستم حرف بزنم... گیج کننده حرف می زنم...

+ دیگه همین :)

باب دلمی بس که تورو خوب کشیدن
چشمای تو تهرونو به آشوب کشیدن
باب دلمی بس که دل انگیز نگاهت
خطاطی ابروتو چه مطلوب کشیدن
دور من و موهای تو نیزار کشیدن
نای من و موهای تو بر دار کشیدن
هم موی من هم قد بالای تو رعنا
همسایه و همزاد سپیدار کشیدن
از دست تو تو سینه ی من هل هله بر پاست
انگار درختی رو پر از سار کشیدن
دست منو به موی تو محتاج کشیدن
چشماتو شبیه شب معراج کشیدن

━━━━━━━━》❈《 ━━━━━━━

متاسفانه من دلبری بلد نیستم... فقط همین :)

و این که من واقعا این عنوان نویسی ها رو دوست دارم =))

"you are the reason I can survive"

فهمیدم خوش حالیم رو کجا گم کردم... حداقل اینطور فکر می کنم...

لیوان آب رو گرفتم زیر شیر که پرش کنم، بلکه خنکی آب، گلوی آتش گرفته ام رو آروم کنه... بعد یادم به یه چیزی تو بچگی افتاد... لیوان سرریز کرد... دلم برای خودم سوخت... برای اون همه خشم که نتونستن راه خودشون رو پیدا کنن سوخت. بعد تبدیل به خنده ی هیستیریک شد و بعد دیدم که ملکه ی دراما و ضعف خودمم... وگرنه اون چیزای کم اهمیت نباید روم اهمیت می ذاشتن... نباید منو به اون راه می بردن... نباید حتی الان دلم می سوخت... لیوان آب همون جور سرریز می کرد... همون لیوان شیشه ای که نکا خریدم و روش طرح آبی و گل کوچک صورتی داشت...

بزن باران ببار از چشم من بزن باران بزن باران بزن , بزن باران که چتر بسته یعنی دل سپردن 🎺

بزن باران که من هم ابری ام بزن باران پر از بیصبریم بزن باران نوازش از تو باشد گریه از من

🎼 بهانه ای بده به ابر کوچکه نگاه من بر اوجه گریه ها فقط تو میشوی پناه من 🎼

به داد من برس هوا هوای خاطرات اوست

دلم گرفته است به این دله شکسته جان بده تو راه خانه را به پای خسته ام نشان بده

به داد من برس هوا هوای خاطرات اوست

🎹 بهانه ای بده به ابر کوچکه نگاه من بر اوجه گریه ها فقط تو میشوی پناه من 🎹

🎵 به داد من برس بیا به داد من برس 🎵

🎤 دلم گرفته است به این دله شکسته جان بده تو راه خانه را به پای خسته ام نشان بده 🎤

به داد من برس هوا هوای خاطرات اوست

آهنگ بزن باران از ایهام

منبع

امشب فهمیدم، اون با من فقط این جوری نیست... با همه همین جوره... و به به... وسط این همه کار و ددلاین یه دل شکستگی کم داشتم فقط....

ساکت شم... باید آدم ساکتی شم... و خودم رو کنارش جا نکنم... همیشه همین کار رو می کنم... خودم رو کنار آدما جا می کنم...

من زندگی را جدی نمی گرفتم... اما از این لحظه برای تو، می خواهم بگیرم... می خواهم همه چیز را جدی بگیرم...

بچه هایی که مهندسی کامپیوتر می خونن و وبلاگ نویسی روزانه می کنن واقعا بهم انگیزه زندگی می دن :)

احساس می کنم جوونه هایی از یه احساس جدید در من داره رشد می کنه =)) یه شعله ی خیلی گرم... یه جوونه ی خیلی لطیف... یه جوونه ی آتشین خیلی لطیف، کوچک و کمسو... یعنی هرلحظه می تونه خفه بشه، پژمرده بشه، خاموش بشه و از بین بره... 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

و =)) امروز اسم دانشکده اش رو تو گوگل مپس زدم که ببینم چه قدر فاصله داره دانشگاهش از خونه ی ما =)) و نیم ساعت! نیم ساعت نشسته بودم خیره به اسم دانشکده اشون =))))) از دست رفتم =)))))) تازه فاصله ی خونه تا دانشکده اشون ۲۴ دقیقه است. اون روزی که بابا گفت می خوای کارآموزی بری فلان دانشگاه چرا گفتم نه؟ چرا؟

--------------------------

خدایا این بچه خیلی دور و دیره از من... برم بهش بگم من دوستت دارم فکر کنم! با یه قلب بزرگ! اما نمی خوام وارد رابطه بشم... گند می خوره... گند می خوره به همه چی... مثل آدم قبلی که فقط رنج و عذابش دادم. ببین! فقط سه سال دیگه! من قول می دم خوب می شم! قول می دم بزرگ می شم! بعد شخصا میام و ازت می خوام که بهم فکر کنی... الان حتی واقعا نمی دونم می خوام بشناسمت یا نه... واقعا نمی دونم... وقتی به یقین رسیدم می گم بهت... فعلا برادر دوم مرده! و این گیاه ترد و نازکه... فعلا همین قدری بمونه... تو هم تا سه سال دیگه رشد کن... هرجای این کره خاکی می خوای برو :( فقط کسی رو نبین... همین :( من هنوز مطمئن نیستم از خودم :( یعنی چرخ روزگار چه جوری می چرخه؟

----------------------

کاش سوتی ای ندم که بفهمی راز دل را... دوستم که هر مکالمه ای بخواد شروع کنه اول اسم تو رو میاره که من کنجکاو شم و ادامه بدم مکالمه رو :(

-----------------

اون طرفت سست عنصر نیست... سست عنصر منم...