- ۰۱/۰۳/۲۲
- ۱ نظر
+ هیچ وقت نمی دونستم ولی الان هم نمی دونم. دلم جدیدا دوباره نوشتن می خواد و برعکس چند سال پیش که می خواستم بنویسم اما چیزی برای نوشتن نبود، الان موضوع دارم. فکر می کنم این تاثیر تنها بودن، بیشتر و باکیفیت آموختن و غلبه به غمه. حتی از چیزهایی که تو این دوسال لذت می بردم هم الان اونقدر لذت نمی برم و این خوبه. چون از چیزهای جدید تری خوشم اومده. چیزی که فهمیدم اینه که من آدم مجبور شدن و مجبور کردن نیستم. زیاد بکشنم، مثل کش شلوار در می رم و محکم تر به فرد کشنده می خورم و درد میارم. اون آدمی که کشیده اتم، خودم باشم که دیگه بدتر! مجبور کردن خودم به علاقه پیدا کردن نسبت به چیزهایی که به روحیه ام نمی خورن، باعث دردسرن...
+ من خشمگینم... من از همه ی آدم هایی که من دهن خودم رو صاف کردم حالشون رو خوب کنم ولی هیچ وقت حالشون با من خوب نبود، خشمگینم... در حالی که اون آدما، با عوض کردن من خیلی خوب شدن :) باعث می شه احساس بدی داشته باشم. خیلی بد... خیلی بد...
+ از فلانی هم خشمگینم... من مقصرم... نه اونقدر... دلم می خواد سرش داد بزنم و بگم که من اونقدر هم مقصر نیستم. تقصیر هیچ کس نیست... باور کن... اینقدر به من پیام نده، اینقدر از من انتقاد نکن، اینقدر بهم سیگنال هایی نده که من رو بذاری تو یه مسیر بد. من خر نیستم می فهمم ولی باید خودم رو بزنم به اون راه... من مسئول زندگی تو نیستم... تو حق نداری خشمت رو سر من خالی کنی. ولی هیچ کار نمی کنم و به جاش بهش حق می دم...
+ دلم می خواد عاشق و رها باشم ولی دلم به هیچی قرص نیست... ببخشیدا روزگار... ولی این تقصیر توعه...
+ متوجه شدم که نه قوی ای، نه ضعیفم...
+ آدم های اطرافم می گن تو زیاد فکر می کنی... قبول دارم... ولی چه جوریه که شما می تونید فکر نکنید.
+ بلد نیستم حرف بزنم... گیج کننده حرف می زنم...
+ دیگه همین :)