احساس می کنم جوونه هایی از یه احساس جدید در من داره رشد می کنه =)) یه شعله ی خیلی گرم... یه جوونه ی خیلی لطیف... یه جوونه ی آتشین خیلی لطیف، کوچک و کمسو... یعنی هرلحظه می تونه خفه بشه، پژمرده بشه، خاموش بشه و از بین بره...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و =)) امروز اسم دانشکده اش رو تو گوگل مپس زدم که ببینم چه قدر فاصله داره دانشگاهش از خونه ی ما =)) و نیم ساعت! نیم ساعت نشسته بودم خیره به اسم دانشکده اشون =))))) از دست رفتم =)))))) تازه فاصله ی خونه تا دانشکده اشون ۲۴ دقیقه است. اون روزی که بابا گفت می خوای کارآموزی بری فلان دانشگاه چرا گفتم نه؟ چرا؟
--------------------------
خدایا این بچه خیلی دور و دیره از من... برم بهش بگم من دوستت دارم فکر کنم! با یه قلب بزرگ! اما نمی خوام وارد رابطه بشم... گند می خوره... گند می خوره به همه چی... مثل آدم قبلی که فقط رنج و عذابش دادم. ببین! فقط سه سال دیگه! من قول می دم خوب می شم! قول می دم بزرگ می شم! بعد شخصا میام و ازت می خوام که بهم فکر کنی... الان حتی واقعا نمی دونم می خوام بشناسمت یا نه... واقعا نمی دونم... وقتی به یقین رسیدم می گم بهت... فعلا برادر دوم مرده! و این گیاه ترد و نازکه... فعلا همین قدری بمونه... تو هم تا سه سال دیگه رشد کن... هرجای این کره خاکی می خوای برو :( فقط کسی رو نبین... همین :( من هنوز مطمئن نیستم از خودم :( یعنی چرخ روزگار چه جوری می چرخه؟
----------------------
کاش سوتی ای ندم که بفهمی راز دل را... دوستم که هر مکالمه ای بخواد شروع کنه اول اسم تو رو میاره که من کنجکاو شم و ادامه بدم مکالمه رو :(
-----------------
اون طرفت سست عنصر نیست... سست عنصر منم...