"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

گردن من در برج باروت می‌تپید
چگونه می‌توانستم تو را فاش کنم
که حتی برهنگی‌ات را از تن در آورده بودی ؟
با جوهر زنبق ، تهنیت‌ها چنان همدیگر را تنگ می‌کردند
که اسبی سفید
کاملا سفید
از ته موی رگ‌هایش شیهه می‌کشید
عصاره‌ی زنبق
عشق را چه اندازه سریع می‌کرد
که رطوبت قوس و قزح در
پشت لاله‌ی گوش می‌ماند ؟

خروسان ، با آواز
بندر خیسی را
از کنار بازوی زنی که در او خرمنی زنبق
از خواب در شیر منعکس می‌شد
آفتاب می‌کردند
و من آنقدر مایوس بودم که سپیده
تصعید نگفته‌های من بود

در یک صبح بی خروس
بروی پنجه‌ی پا
بلند می‌شدم و فصل می‌گذشت
با زحمت شبی از شانه‌ی کوهستانیت
برای دیدن نومیدیم
سرک می‌کشیدم و دو عشر مهتاب
در رگ‌های من بالا می‌رفت

گردن من در برج باروت می‌تپید
اما براق‌ترین فلسم بروی نومیدی می‌افتاد

 


بیژن الهی

نظرات  (۴)

  • یاس ارغوانی
  • :)))

    پاسخ:
    :دی

    ?knock knock

    پاسخ:
    در بازه، بفرمایید تو :)

    با سعدی برابری نمی‌کرد :)

    منتظریم برات همچنان :))

    پاسخ:
    من هستم =)) نوشته هات رو هم می خونم اتفاقا. ولیکن چیزی برای گفتن ندارم=))
    حالمم خیلی خوبه =)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی