"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

"آن کس که نداند و بخواهد که بداند"

Dorothy : One who has a vision and is freedom loving

دیشب داشتم فکر می کردم که احتمالا ترم اول دانشگاه آدم جالبی بودم:

- وقتی داشتم از مترو انقلاب می اومدم بیرون، و تو یه دستم هات چاکلت بود و با دست دیگه ام داشتم هندزفری رو می چپوندم تو گوشم، یه پسری بهم گفت که " می تونم باهاتون آشنا شم؟ به نظرم آدم جالبی اومدین..." منم که اصلا حواسم نبود و داشتم به این فکر می کردم که اگه سر کلاس ریاضی 1، دیر برسم محیا کله ام رو می کنه، گفتم آشنا شیم... گفت مکانیک می خونه. که اومدم بگم عه! دوست صمیمی منم مکانیک می خونه که جلوی این دهن بی صاحاب رو گرفتم، جون رو ثمین غیرت دارم... =)) و به جاش گفتم چه جالب! منم مهندسی کامپیوتر می خونم. گفت به چی علاقه داری؟ و منم گفتم کمیک و وبتون و کمیک کشیدن... گفت می شه ببینم کمیکتون رو؟ و من که داشتم هات چالکتم رو فوت می کردم گفتم نه... و یک لبخند عریض و طویل هم زدم... احتمالا تو مترو وقتی ایستاده بودم و داشتم گره هندزفریم رو باز می کردم من رو دیده بود. وقتی که با چشمای متعجبم به دوتا دختر کنارم نگاه می کردم و زیرچشمی آقایی که شکلات داغم رو هم می زد می پاییدم، براش جالب اومده بودم؟ یا وقتی که لیوان رو گرفتم و فهمیدم که نوشیدنی اشتباهه و از تلخیش، صورتم تو هم جمع شد. یا حتی وقتی کارت کشیدم. رمزم رو گفتم و مثل همیشه روی صفر وسطش تاکید کردم و دستم رو مشت کردم هم زمان که یعنی صفر؟ و بعد شاد و بی خیال زیر لب با خودم حرف زدم و صدای آهنگ لیدی گاگا رو بلند کردم. جوری که مطمئنم تا سه چهار نفر عقب و جلوترم هم می شنیدن. آخرش هم وقتی رسیدم سر 16 آذر خداحافظی کردم و رفتم پی کار خودم...

- آخر ترم رفتم دفتر استاد فیزیک 1 که رفع اشکال کنم. یه خانم با قد متوسط. جوون و عینکی. بهم گفت که چهره ام بهش آرامش می ده، و شبیه به خواهرزاده ی همسرشم. مودب، تلاشگر و کسی که خوب صحبت می کنه و صدای قشنگی داره. گفت که دوست داره دخترش که کلاس اول دبستان بود شبیه به من بشه. و چه قدر خوش به حال پدر و مادرم هست.

- یکی از دخترهای نقشه برداری با چشم های خیلی ستاره ای بهم گفت که ازم خوشش میاد و دوست داره که باهام دوست بشه.

- کلی دوست مجازی پیدا کردم که از نظرشون آدم جالبی بودم. امیدوار... قلم خوب... 

و همین...

ترم سوم دانشگاه از نظر بقیه آدم قوی ای بودم که بعد رفتن مامانم، باز هم خوب و آروم ادامه دادم و خیلی چیز ها رو جمع کردم... و جز کمی در درسم اختلالی تو زندگیم ایجاد نشد... درسمم راستش چون از اول خوب نبود =))

ترم چهارم هم خدا بخواد نامرئیم =))

ولی دلم می خواد آدم ترم اول دانشگاه باشم؟ نه مسلما... گذشته هرچه قدر هم که خوب باشه، دوست ندارم بهش برگردم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی